۱۴۰۰ فروردین ۱۳, جمعه


خسته از اين دست شتاباني ام /رفته و پيوسته هراساني ام 

كيست ستاند زمن اين داد كه /دغدغه ام  گشت و پريشاني ام 

ننگِ  فريبي ست به پيشاني ام /حس غريبي ست پشيماني ام 

فكر و گمانم همه بودند سراب /از تو كه گفتي

منم ايراني ام

از تو كه در  دفتر خط خورده ام /تلخ ترين خاطره  مي ماني ام

 از تو كه حتي به چهل سال صبر  /جز به غم و درد نمي راني ام

يال و كُپال ات به پس شيوه ها /تسبيح و سجاده و انديشه ها 

واي ز روزي كه گدا معتبر /چوب خدا رفت به تحتاني ام 

فجرنمودي به رجوعي فريب  / زجر نمودي به سطوحي نجيب   

زنده ترين بودم وافراشتي / پرچم(  له له )كه بميراني ام

امده بودي مثلا در برم / جرعه اي از مهر بنوشاني ام

واي از ان دم به خرييت كه تو / واي به ان خر كه تو ميداني ام 

 امده بودي كه  در اين فصل سرد / جامه اي از عشقبپوشاني ام ؟

غافل از اين كه تو همان آفتي / كامدي از ريشه بخشكاني ام

 وعده وعيدي همه سر خرمني / بيم و اميدي همه اهريمني

ماتم و مبهوت از اين كه تو خود / گشته اي   اين باعث و آن باني ام 

شرم به روزي كه تو را زاد زن / او كه خود از دست تو شد دادزن 

ننگ به روح تو كه الله را / واسطه كردي كه برنجاني ام 

نكبت افكار پسا انقلاب /نفرت ِاعمال به زورِ حجاب 

جور و جفايي كه بدون حساب./ كاش نميشد كه  بجنباني ام

هرچه نشستم به خودت نامدي هر چه نوشتم تو فقط تا زدي

تا كه به هر صورت و هر قيمتي / محو كني شادي و مهماني ام

ليك كنون نيست تورا فرصتي / تا كه بيايي و بترساني ام  

گوش نكردي توبدهكار خلق /تا نشوي باعث بي جاني ام 

هرچه نگو بود تو گفتي دو بار /هرچه نكن بود  همه كردي هزار 

اينهمه فتنه چه روا بود كه /يك شب ارام نخسباني ام 

اي كه تو چون ميش نمودي نقاب /وين همه چون گرگ نمودي عتاب 

ليك در اين موقع حساس كاش ،كاش كه اينقدر نپيچاني ام 

از پس جبران همه كرده ات /اين همه مردم كه شدند برده ات 

جمله همه خلق به صف داري و /بر سر قبر تو  بجيشاني  ام

مقداد

۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

اخرین آرزو


بعد از این  کز کنار تان رفتم  احتمالن بهار خواهد شد


باز بارانِ بعد هر برفی آید و دست به کار خواهد شد 

 

بوته هایی که سبز وکوچک بود  روزگاری چنار خواهد شد 


خشم جنگی که مردمانم کشت، بر همه  اشکار خواهد شد 


این رژیم هم شود چو الباقی ،سخت بر غم دچار خواهد شد


دامن این عجوزه ها هم نیز  هر کجا   لکه دار خواهد شد


بعد از این می کُشیم هر  کِرمی !!!که به ماند چو مار خواهد شد

 

شک ندارم که که سخت میکوشید ، این وطن پر تبار خواهد شد


هر سکوتی عواقبی دارد ، مال ما هم هوار خواهد شد  


روضه ها میروند و شعر می آید، بزم آواز و تار خواهد شد  


جای این شربت شکر با آب ،الکلی مزه دار خواهد شد 


ان بغل بوسه های پنهانی در عیان ها شکار خواهد شد


پشت هر کس کسی دگرخارد  منت از اهل  خوار  خواهد شد 


ریشه ها نخل بوده است اما  میوه ها تان انار خواهد شد


جای این تیره گی و این شبها مطمئنم نهار خواهد شد


ارزویم تو را فقط شادیست  نسل ما ماندگار خواهد شد

 

لیک در ضبط خاطراتی گم  این صدا هم (نوار) خواهد شد 


یادتان میرود که  او  هم بود  سهم من هم غبار خواهد شد


اسب این طرز جَنگِ شعری مقداد  وحشی و بی سوار خواهد شد


راضی ام من به این که باشی شاد گرچه شعرم به غار  خواهد شد 


چونکه  دورم دگر ز ان محفل  شادی ام   در مزار خواهد شد

 

با همه  علم این که میدانم  یوسفی از خیال  خواهد شد 


شاید این روح من سمج گشته با تو در ان قطار خواهد شد   


مقداد 


همین امروز به تاریخ درج

 تقدیم به  اهل و قبیله شعر و  همه هموطنان عزیزم

۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

وحشی اسب بی زین.......

 بداهم آمد از مستی ، که ساقط کردم از هستی
 
گلیمم رفت از یادم کجا جا مانده آیینم
 
بدور از آن خم و تنها هوای تازه میچینم
 
برون از خانه و از خود به یک میخانه می‌شینم
 
نه صوتی آشنا بر گوش نه حرفی تازه از پاپوش
 
در اینجا از وطن بیرون فقط بیگانه میبینم
 
همه سبزند و در رویش ، به باغی عاری از پوشش
 
خدایم شاهد و ناظر ، در این شعر ، فارغ از کینم
 
نه دشمن گشته کس با کس ، نه کس در غم نه دلواپس
 
به گِرد مردمی بی دین ، ولی افسانه می‌بینم
 
نه شیخی رفته بر منبر ، نه حرف از نهی و از منکر
 
ولی در وادی اعمال همه علامه میبینم
 
همه مِی بینم و سرخوش همه گِردند و در آغُش
 
همه مستند و میخوانند یکی خامُش نمیبینم
 
به انگشت چارشان عالم به صد هشتادشان سالم
 
نه مُعتادی نه ناشادی نه یک دیوانه میبینم
 
نه سقفی را که پوشالی ، نه یک منزل که توخالی
 
نه یک آواره در کوچه نه یک بیخانه می بینم
 
نه بلبل در فراق گل ، نه ارزن کرده گُم اُسکُل
 
نه کبک تـشنه در برفی ، نه یک بیلانه میبینم
 
همه رام و همه آرام  به  دور از ترس تور و دام
 
فقط تنها منم اینجا که وحشی اسب بیزینم
 
به مرگ من به جان تو زنم امضاء به نام تو
 
تمدن وصف ما بوده مکش جان تو پایینم

 

"مقداد"


این زجه ، نه!!! فریاد است....


بیمار گُلت ، باغ هلاکت شده ، بگذر

این غمزدۀ اهل ، ملامت شده ، بگذر
 

تا چند توانی در رحمت مگشایی
 

عمرم همه بر کامِ فلاکت شده ، بگذر
 

یک سیب مگر چند بی ارزد !! که تماما 
 

خلوار وجودم به غرامت شده ،بگذر!!

یک بار خوشی زد به دلش این لب بدبخت
 

عمری شب و روزش همه ماتم شده بگذر
 

این زجــــــــــــــــه ، نه فریاد که داد است 
 

خسته نشدی ؟ خواب حرامت شده ، بگذر
 

تیپای همان روز ازل در نظرم هست
 

این ترکه دگر چیست؟ دِ ،آدم شده بگذر

 

"مقداد"

نه بستری به برم هست .....نه پرچمی که ......


نه بستری به برم هست نه مال و اموالی
نه پرچمی که به زیرش دهم نوا قالی 
نه عمر نوحی ام است ونه صبر ایوبی
نه یوسف ام که عبادت کند مرا کاری
نه در زمان مسیح ام که او دهد یاری
نه ارث قالی پرواز نه خود پر و بالی
اگر که من شده ام بنده خدای خویش 
سبب همین بودم کو نزد مرااز پیش 
ولی دیار من اکنون فقط زند این نیش 
چرا تو زاده این خاک پس نداری ریش
چرا تو موی بلندت رسیده تا به کمر 
مگر نداری از امال مرد و زن تو خبر 
چرا دو مانده برون گیسوان تو از شال
چرا به تن همه سبزی مگر تو هستی کال
چرا به هیئت مهدی نمی زنی تو سری  
چرا به دشمنی این ولایت اش سپری
چرا سواربرخودروی گرانی تو
چرا چنین بنشستی ،چرا جوانی تو
چرا چرا و چراهای این چرای چرا
چنان چرا که تورا میبرد به غار حرا
نه خیر برده به سی سال نه بعد از این ببرم
نه دارم اش دل تنگ و هوای آن به سرم 
مرا نه ترس عقوبت کند رها از قال
نه با چنین و چنان میشود زبانم لال
من از عسارت  زندان دگر هراسم نیست 
وطن قفس که بُوَد رتبه و کلاسم چیست؟  
اگر نشد که بخوانند مرا به این ایام 
به وقت مردنم آیند به شهرت  خیام
وگرنه من از عاشقان آن خاکم 
مویز گشته ولی زاده همان تاکم
دعای روز و شبم این بود رسد روزی 
که میهنم شود عاری ز هر چه هست موذی
خدای ازوجل خالق منو این خاک
کند مرا به وطن دفن زان نباشد باک
هراسم از آن است فرصت اش ناید 
نویسم از منو خاکم چنان که آن باید 

مقداد

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

دو سه خط نشانه بنویس به درشت ، خط آن ریز


برو ای پرنده بگشای پرو بال خود به بالا
برو تا قفس نگشته چو منت نصیب حالا
برو لانه دست و پا کن به غریبه شاخسارا
برو کین درخت ؛ خشک و همه فصل سیب کالا
برو تا هدر نگردد عمر باقیت به زارا
سفرت سلامت ای دوست بسپارمت خدا را
به نسیم گر رسیدی ز سراب گر گذشتی
مکنی  دلا فراموش منو هر چه مبتلا را
نظرت اگر بیفتاد به گذار گلعذارا
اگر آشنای دیدی برسان سلام ما را
بده این خبر که اینجا همه گردمان , حصارا
گل و سبزه مرده اینجا همه مانده تیغ خارا
بده آخرش به اول همه شرح , ماجرا را
که عیان شود به دنیا همه وضع این دیارا
خبرش ببر که دانند چه به سر بشد به سارا
چه به روزمان فکندند چه شد عاقبت ندا را
همه بلبلان خوش خوان بده متن این نوا را
که به اوج ها بخوانند غم ظلم این جفا را
برسان به گوش عالم برسان به ما سوا را
که عصاره میکشند از گل سرخ بی نوا را
نتوان شنید و حس کرد به دیار ما صدا را
که بتان گرفته اینجا همه مسند خدا را
همه غرق غم به حسرت ؛بگرفته دست بالا
همه ملتمس به درگاه ؛که خدا بکش تو ما را
اگر آشیان گزیدی تو به خانه گر رسیدی
بده یک نشان به قاصد که کشی به خود تو ما را
به وی از نشان ما گو به دیار و ملک آهو
بده آن نشان وحشی که نمانده آب در جو
دو سه خط نشانه بنویس به درشت ، خط آن ریز
به سه رنگ هم بیامیز بده نام ما جدا را

"مقداد"