خسته از اين دست شتاباني ام /رفته و پيوسته هراساني ام
كيست ستاند زمن اين داد كه /دغدغه ام گشت و پريشاني ام
ننگِ فريبي ست به پيشاني ام /حس غريبي ست پشيماني ام
فكر و گمانم همه بودند سراب /از تو كه گفتي
منم ايراني ام
از تو كه در دفتر خط خورده ام /تلخ ترين خاطره مي ماني ام
از تو كه حتي به چهل سال صبر /جز به غم و درد نمي راني ام
يال و كُپال ات به پس شيوه ها /تسبيح و سجاده و انديشه ها
واي ز روزي كه گدا معتبر /چوب خدا رفت به تحتاني ام
فجرنمودي به رجوعي فريب / زجر نمودي به سطوحي نجيب
زنده ترين بودم وافراشتي / پرچم( له له )كه بميراني ام
امده بودي مثلا در برم / جرعه اي از مهر بنوشاني ام
واي از ان دم به خرييت كه تو / واي به ان خر كه تو ميداني ام
امده بودي كه در اين فصل سرد / جامه اي از عشق. بپوشاني ام ؟
غافل از اين كه تو همان آفتي / كامدي از ريشه بخشكاني ام
وعده وعيدي همه سر خرمني / بيم و اميدي همه اهريمني
ماتم و مبهوت از اين كه تو خود / گشته اي اين باعث و آن باني ام
شرم به روزي كه تو را زاد زن / او كه خود از دست تو شد دادزن
ننگ به روح تو كه الله را / واسطه كردي كه برنجاني ام
نكبت افكار پسا انقلاب /نفرت ِاعمال به زورِ حجاب
جور و جفايي كه بدون حساب./ كاش نميشد كه بجنباني ام
هرچه نشستم به خودت نامدي هر چه نوشتم تو فقط تا زدي
تا كه به هر صورت و هر قيمتي / محو كني شادي و مهماني ام
ليك كنون نيست تورا فرصتي / تا كه بيايي و بترساني ام
گوش نكردي توبدهكار خلق /تا نشوي باعث بي جاني ام
هرچه نگو بود تو گفتي دو بار /هرچه نكن بود همه كردي هزار
اينهمه فتنه چه روا بود كه /يك شب ارام نخسباني ام
اي كه تو چون ميش نمودي نقاب /وين همه چون گرگ نمودي عتاب
ليك در اين موقع حساس كاش ،/ كاش كه اينقدر نپيچاني ام
از پس جبران همه كرده ات /اين همه مردم كه شدند برده ات
جمله همه خلق به صف داري و /بر سر قبر تو بجيشاني ام
مقداد